...یا چه بهانهای بیاورم که سه شنبه بتوانم تنهایی توی خانه بمانم و هر کاری دلم میخواهد بکنم.
چند شب پیش اما، در تلویزیون برنامهای دیدم درباره این که «بیاییم رویاهای بزرگ داشته باشیم! فکرهای بزرگ داشته باشیم!». یعنی به فکرها و چیزهای کوچکی که در طول روز داریم، بسنده نکنیم.
حرف اصلی برنامه این بود که چهطور میتوانیم نوآوری کنیم و کارهای بزرگ انجام بدهیم و مسائل و مشکلات بزرگ زندگی را حل کنیم.
ظاهراً برای این کار لازم است به آنچه که تا به حال در زندگی به دست آوردهایم راضینشویم و نخواهیم در همانجایی که به آن رسیدهایم، بمانیم.
کارشناس برنامه میگفت که باید رویاهای بزرگ بسازیم و به دنبال تحقق رویاهایمان باشیم. من هم، همین کار را کردم. سعی کردم رویاهای بسیار بزرگی بسازم که از هیجانِ داشتنشان خوابم نبرد.
* * *
رویاهای بزرگ با من کار عجیبی کردند. آنها کمکم به من این احساس را دادند که من میتوانم آدم متفاوتی باشم. آدمی بسیار متفاوت از این چیزی که هستم. آدمی که میتواند به آن رویاهای خیلی بزرگ برسد و کم کم باور این موضوع باعث شد من به شخص دیگری تبدیل شوم؛ به آدمی که خودش را باور کرده است!
آدمهای زیادی از این جنس توی دنیا هستند. من بعدها به این فکر کردم، وقتی که دیگر خودم داشتم یاد میگرفتم که چهطور از دست فکرها و آرزوهای کوچک در بروم تا جا برای فکرها و آرزوهای بزرگم باز بشود، یاد تصویر امام خمینی ره افتادم. یاد وقتی افتادم که تلویزیون تصویر روز 12 بهمن 1357 و بازگشت امام خمینی (ره) به میهن را، با سرود «بوی گل سوسن و یاسمن» پخش میکرد.
دیدم که او یکیاز بهترین نمونههای این دسته آدمهاست. شناختن این آدمها کار سختی نیست. آنها همه نشانههای مشترکی دارند که به ما کمک میکنند بفهمیم همه از یک گروهند. گروه «آدمهایی با فکرهایی بزرگ».
این جور آدمها، صبحها وقتی بیدار میشوند، میدانند تا آخر شب چه کارهایی باید انجام بدهند. آنها میدانند تا آخر هفته میخواهند چه کارهایی را تمام کنند و میدانند هدفشان تا آخر سال چیست. و تا پنج سال آینده چه برنامهای دارند و آرزوهایشان برای ده سال دیگر، بیست سال دیگر، یا سی سال دیگر چیست.
آنها یک خصوصیت مهم دیگر هم دارند؛ این که به مسائلی فکر میکنند که فقط مال خودشان نیست. آنها به سرنوشت همه آدمها فکر میکنند؛ به چیزهایی که برای خودشان، همسایه شان، مردم محلهشان، شهرشان، کشورشان و همه مردم روی کره زمین مهم است.
این دسته از آدمها، آدمهای بزرگی هستند که هدفها و برنامههای کوچک روحشان را راضی نمیکند. این دسته، برنامههایی برای زندگی همه دارند. آنها وقتی حرف میزنند روی صحبتشان با یکی دو نفر نیست؛ آنها دارند با همه صحبت میکنند.
امام خمینی رهرا از همین خصوصیتش تشخیص دادم که جزو همان گروه آدمهایی است که من دنبالشان میگردم. مردی که از لابهلای خاطرهها میتوان رویاها و فکرهای بزرگی را، که از دوران کودکی داشته، پیدا کرد.
رویاها و فکرهای کودکی او از جنس رویاها و فکرهای بچههای معمولی نبودند، رویاها و فکرهایی بودند که تا آخر عمر با او بودند و او هم برای تحقق آنها لحظهای هم ناامید نشد.
شاید رویای بچگی بعضی از آدمهای بزرگ، پیدا کردن دورترین گل بنفشهای بوده که در قطب میروید؛ یا شنیدن آواز سبزترین پرنده در پنهانترین جنگل شرقیترین گوشه دنیا و از همین جا نقطههای ناشناخته و دور دست قطب کشف شدهاند و پنهانیترین بخشهای جنگلهای انبوه برای بشر دستیافتنی شدهاند.
و شاید رویای بعضیهای دیگر، گفتن قصهای بوده که با شنیدنش، همه بچههای دنیا یکباره به خواب بروند و از همین جا شیرینترین قصهها و افسانهها و حکایتها متولد شدهاند و در همه جایدنیا پخش شدهاند.
رویای کسانی دیگر هم، شاید بالا رفتن از نردبانی بوده که یک سرش توی ابرها باشد و وقتی کسی از آخرین پلهاش رد بشود، برسد به جهان بزرگی که فرشتهها در آن به ترتیب نشستهاند و چای سبز بهشتی مینوشند و لطیفههای خورشیدی تعریف میکنند و ریزریز میخندند، طوری که صدای خندههایشان به گوش ماهیهای ته آب برسد. و از همین جا لابد بعضیها برای تحقق این رؤیاها به پرواز فکر کردهاند و هواپیما و فضاپیما را در تخیلشان ساختهاند و بعد هم تخیلشان را دنبال کردهاند تا در عمل به آنچه در رویاهایشان میپروراندند برسند . بعضیهای دیگر آنقدر که به جان آدمیدر رویاهایشان اهمیت دادند، به بدنش اهمیت ندادند و پروازهایی معنوی در سر پروراندند تا بی آنکه بدنهایشان به ظاهر حرکت کند، همه جا بروند و همه جا را ببینند و به تجربههای ناب و دور از دسترس آدمهای معمولی دست پیدا کنند.
امام خمینی(ره) از این دسته آدمها بود. آدمهایی که جانشان با معنویت و عرفان آمیخته است و به راحتی در قالب این بدن معمولی خاکی نمیگنجند. این دسته از آدمها، با رویاهای بزرگشان، به تجربههای بزرگ دست میزنند و وارد دنیاهای ناشناخته میشوند.
شاید چنین کودکی، روزی به جهان فرشتهها رسیده و به خداوند نزدیک شده باشد؛ آن وقت آن کودک، که راه زیادی هم پشتسر گذاشته بوده، نفسنفس زنان جلو میرود وبه خدا میگوید: «خدایا! من آمدهام از شما تشکر کنم.»
- تشکر برای چی؟
- برای زمینِ گردی که آفریدی و آسمان زیبایی که بالای سرمان قرار دادی و راه طلایی خوش مسیری که به سمت خودت گذاشتی. تشکر برای آفریدن کودکان، سنجابها، درختهای سیب و آدمهای کوچک و بزرگ. تشکر برای آفریدن رویا.
- تو چه جور رویایی میپسندی؟
- من یک رویای بزرگ بزرگ را دوست دارم که: همه مردم سرزمینم، یا نه، همه آدمها در آن، جا بشوند. رویایی که وقتی آن را به زبان میآورم، مردم برای رسیدن به آن به خیابانها بیایند و شیشه عمر دیو را بشکنند و فقط تو را دوست داشته باشند و جز تو، از هیچ کس نترسند و در مقابل ستم ساکت ننشینند و برای آزادی و خوشبختی و پیشرفت تلاش کنند. من یک رویای بزرگِ بزرگِ سبز و قرمز و سفید را دوست دارم که وقتی بسیار بزرگ شدم، همراهم باشد و وقتی پیر شدم آن را به مردمم بدهم و با دلی آرام و مطمئن از دنیا بروم.
و خداوند رویایی را که کودک خواسته بود به او داد و گفت که مراقبش باشد.
کودک رویا را توی قلبش گذاشت و از پلههای طلایی خوش مسیر پایین آمد و به زمین رسید.
رویایش همانطور که خواسته بود به زندگیاش روح داد و وقتی پیرمرد، آرام از دنیا رفت، رویایش سالها بود که همهجا را پر کرده بود.